هرچقدرخواست بدی کرد.
چندسال اول که باشوهرم میومد. باشوهرم برمیگشت. همش تنهابودم. وقتی هم شوهرم منرو میبرد اونجا .جایِ منرو پیشِ شوهرش مینداخت. و جای خودشو پسرشو یکجا. کلا مدتی که اونجابودم یا مادرش خونمون بود کنارِ مادرش میخوابید. و اصلا به من محل نمیگذاشت. در روز حتی نمیشد 5 دقیقه صحبت کنیم. جز اینکه 5 دقیقه خودشو بامن ارضا میکرد ومیرفت. و اجازه ی هیچ صحبتی نداشتم
مادرشوهرم خیلی درحقم ظلم کرد.به شوهرم میگفت اینرو بهم بمالش. (یعنی حسابی بزنش) و حالا هم دستش رو بچم درازه میزنش همش. تحملِ اخری از همش سختره. خیلی تحملش کردم. ارزو میکنم بمیره بره جهنم ازشرش خلاص شم. من خیلی مظلومم. چون چندتا خواهرخونه داشتم. و همش میگفتند جهازتو جلودرخونه بابات خالی میکنیم وابروریزی میکنیم که دیگه اونا بمونن خونه. بخاطراونا مظلومترشدم. و اوناهم انسان نبودن وتا تونستند سواری گرفتند. الهی بره به جهنم