از عشق ندا نمیتونسته فراموش کنه حتی بعد مرگش بهار تعریف میکنه که مرتضی جلو زنش دوتا ساعت خریده ست گفته یکیش برا نداست که مونا ناراحت میشه که تا کی میخوای حرف ندارو بزنی و به بهار گفته که من میدونم هر وقت زنگ بزنم ندا بهم برمیگرده و حتی جدا میشه از شوهرش بخاطر من و اشتباه کردم نباید تسلیم میشدم و بدون ندا نمیتونم