بعدش مرتضی ندا رو تو همون بازار میبینه دوباره هوایی میشه تا این که ندا میره سر خونه زندگیش ی روز زنگ میزنه باباش بهش که مرتضی مرده ندا میره مراسم بهار میگه واست ساعت خریده بوده گفته میرم بهش میدم تا از امیر طلاق بگیره مرتضی سرنگ هوا تزریق کرده بوده خودکشی کرد سال ۹۲ .بابای ندا ازدواج کرد