منکه ماهای آخر جاریمو میخوام برم خونش هیچچچچچ کاریم نکنم دقیق مث خودش
مث یه مجسمه نشسته رود رو مبل و منم با شیکم گنده ازش پذیرایی کردم و رختخواب پهن کردم
دقیقا شب دومی هم که بدونم بچشو از شیر گرفته بازم میرم
بازم هیچکاری کمکش نمیکنم و کلی ام از بچش ایراد میگیرم دقیقا عین خودش
صبح که از خواب بیدار شدم میگم چه خوب خوابید بچت اصلا اذیتت نکرد بازم مثل خودش
حالا تا صب من چشم رو هم نزاشتم.صدای گریه بچم تا آسمون رفت برا اینکه بخواد پیش شوهرم بگه که بچه اصلا اذیتش نمیکنه اینو گفت
منم عین خودش
ولی خداییش تا دعوت نشم جایی نمیرم
دیدنی هامم همه یا عصرن یا بعدشام
نیم ساعت میشینم بلند میشم
تو اون تایمم اگه بچش کاری داشته باشه خودم انجام میدم
ولی این جاریه بدجور رواعصابم بود