بخدا اینقدر زجرم داد
خونه ماد شوهرم بود بعد ساعت ۱۱ شب که وقو خوابم بود زنگ میزدن که شب میایم برا خواب خونه شما
همیشه برنامشون بود
خوابو میوورد خونه ما
منم بعد کلی پذیرایی با شیکم گنده و بچه پایین .فک کن دکترم شیکم بند داده بود
بعد این میدونست ولی همچنان عین مجسمه
میگم برم که یا بگیره لااقل کس دیگه ای رو اذیت نکنه بد رفتاراش
منم از بی ملاحضه بودن جاریم زورم برد
موقع بارداری با کلی بدبختی از زمین بلند میشدم
نامرد میدید ولی انگار نه انگار
برا از شیر گرفتن بچمم عین میت بودم خعیلی سخته برا مادر بغض تو گلوم بود برا پسرم بعد اون ....
کاش یه مهمونی عصر میدادی همه رو راحت میشدی
وای من توئم یا تو منی،منم این بلاها سرم اومده،از همشون متنفرم،بعد از زایمان سردرد و گردن درد داشتم،بیشعورا خودشونو شام و نهار دعوت میکردن،بچرو بدجور بغل میکردن بدخوابش میکردن،اصلا یادم میاد اعصابم خورد میشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
