از آنجایی که شوهر بسیار وسواس و روانی دارم و 8 سال و 7 ماه تحملش کردم و موهام سفید شد اما آخ نگفتم با تمام سختیها ساختم دانشگاه نرفتم سر کار نرفتم با دوستام قطع رابطه کردم تو یه حیاط با مادر شوهر زندگی کردم...
همش زید کنترلهای شدید پدر شوهر و شوهر بودم گواهینامه گرفتم حتی یه باز بهم ماشین نداد سالی یه بار هم آرایشگاه نمیرم آخرین بار اسفند 96 رفتم آرایشگاه هیچی نمیخوام ازش سرباز هم هست بچه هم زود میخواست و تو نوزده سالگی مادر شدم به خاطر حرفها اما امروز اومد تو خونه میگه چرا بچه پیش مامانمه خودت تو خونه تنهایی چی کار میکنی گردنم و پیچوند. ..
به خدا خجالت میکشم ایتا رو به شماها یی که نمیشناسم بگم چه برسه به آشنا ها
گفت چرا بلوزت اینطوری لباس زیرت چرا اینجوریه
تو خونه تنهایی چی کار میکنی
و حسابی دلم و شکوند منم بهش گفتم.....
