بچه ها دیشب رفتیم خونه مادر همسرم پسرم ۱۸ مهر میشه یک سالش ولی بخاطر رفلاکس شدید غداش جداس منم ساعت ۷و نیم خونه شام بهش دادم رفتیم اونجا سفره رو انداختن،خواهر همسرم رژیمه غذا یکم میخوره،نشسته بودیم سر سفره منم به پسرم خیار دادم سرگرم شه داشت میخورد وسط سفره پیاز بود پسرم پیازو نشون داد،مادر همسرم گفت وای بچه گشنشه ی تیکه بادمجون گذاشت دهنش اعصابم خورد شد،هیچی نگفتم خواهر همسرم غذاش تموم شد گفت بده من برم بازی کنم باهاش بردش آشپزخونه چون میدونم یواشکی غدا بهش میدن هواسم بود دیدم نگاه میکنه من هواسم نیست یواشکی برنج میداره دهنش گفتم با خنده فلانی غذا نده بهش گفت گشنشه گفتم نه دو ساعت نیست شامشو خورده گشنه نیست ،دوباره دیدم یواشکی داره غذا میده گفتم فلانی بچه رو میاری بهش خیار بدم یکم آورد بچه رو داد و رفت تو قیافه بعد شام چای آورد واسه همه گرفت منو رد کرد بر چای گذاشت آشپزخونه میوه ام همین طور شما بگین من با این آدمای نفهم چیکار کنم ،بعدشم غداشون شور بود پسر من غذای که داخلش روغن هست میخوره یوبس میشه