حدود ۲سالو نیم پیش بود ۱۶ سالم بود اوج بچگی نوجوونی تفریحمون اسکل کردن پسرا بود و مسخره کردنشون ی روز تو خیابون ی پسره ک پراید داشت بهم شماره داد منم گرفتم گفتم اینم اسکلش میکنیم تموم میشه میره شبش بهش تو تلگرام پی ام دادمو شد اول رابطمون ۱۹ سالش بود تک پسر ی خونواده ۶ نفره ک خواهراش همشون ازدواج کرده بودن نزدیک ۲ هفته بود ک باهم دوست بودیم ابراز علاقه کرد گفت دوست دارمو عاشق شدم از این حرفا باور نکردم گفتم دروغ میگه مگه الکیه عاشق شدن تو ۲ هفته رفتم باهاش بیرون
تو ماشین بهش گفتم من ادم موندن نیستم من هدفم ازدواج نبود و از این حرفا دیدم داره گریه میکنه دلم سوخت وایسادم موندم😔 بیرون میرفتیم خوش بودیم شغلشم ساختمونی بود و آزاد بعد از ۲ماه گفت میخام بیام خاستگاری بازم فکر نمیکردم بیاد گفتم الکی میگه نمیاد
ی هفته بعدش مامانشو خواهرش اومدن دم در با مامانم حرف زدن و شماره خونمونو گرفتن بابام بخاطره شغلش و این ک من کوچیک بودم گفت ن اونام چن بار رفتنو اومدن و خیلی اصرار کردن بازم بابام گفت ن خونه داره ن شغلش درستو حسابیه نه