سلام دوستان
امیدوارم حالتون خوب باشه من و همسرم دانشجو هستیم و هر دو در شهری دور از خانواده هامون زندگی می کنیم نه اونقدر دور البته هر هفته اخر هفته ها در رفت و امد هستیم که این موضوع اصلا برای من خوشایند نیست چون اصلا راحت نیستم حتی خونه مادرم و اینکه فرصت نمی کنم در طول هفته به کارهای خونه رسیدگی کنم و می مونه برای اخر هفته اخر هفته هم ک همش تلف میشه مدتیه می خوام خودمو پاگیر کنم که رفت و امدم کمتر بشه گفتم بوفه دانشگاهمون خالیه من بگیرم همسرم میگه باهات شریک میشم خرید از من فروش از تو(هزینه خرید هم نصف نصف) گفتم قبول گفتم من میگم بیا ساندویچ سرد و عدسی و... هم بدیم گفت باشه بعد فکر کردم دیدم اصلا وقت نمیشه چون کلاس خیاطی هم میرم باید تمرین هم داشته باشم از طرفی تا ۶ونیم هر روز از صبح کلاسم دانشگاه بعد همسرم گفت نه تو کار نمی کنی همه کارها رو میندازی گردن من خودت میشینی با گوشیت بازی می کنی بخدا من اصلا اهل چت و بازی و اصلا با گوشی دست گرفتن مخالفم خودم خیلی بهم برخورد خیلی من تو این ی سال که عروسی کردیم و ی سالم ک عقد بودیم و باهم تو ی خونه داغون زندگی می کردیم و بدون امکانات خودم همه کارها رو انجام میدادم منی ک دست به سیاهو سفید نمی زدم باور کنید از میوه خشک کردن لواشک درست کردن انواع دسر و کیک و غذا همه کارامم رو نظم بخدا فقط بخاطر این که ی قرونش بشه دو قرون اونوقت این شکلی باید به من بگه؟ این انصافه؟ برای سمینارش دسر و پای سیبی درست کرده بودم همه می گفتن قدر خانومتو بدون الانم برای پایان نامه همه التماسمو میکنن تو کیک و دسر و ... درست کن اما قلبم شکست امشب ک
بهم این حرفو زد منم لباس پوشیدم زدم بیرون من که پدری ندارم شوهرم ازش حساب ببره نه برادری هیچکس رفتم سر مزار شهدا گمنام که نزدیک خونمونه انقدر گریه کردم و زار زدم حتی زحمت نداده بود ببینه کجا رفتم اصلا براش مهم نیست از شوری ترشی من اصلا دوست ندارم بدم میاد کمپوت ولی همیشه درست می کنم بخاطر همسرم اما وقتی به من گفت من همه کاراتو می کنم تو میشینی با گوشیت بازی می کنی له شدم