هفته یازدهم حالم خوبه تا وقتی ک سراغ اشپزی نرم
میخوام یچیزی بپزم حالت تهوع میگیرم...
مادرم و مادرشوهرم هرکدوم یه شهر دیگه ن
چندهفته پیش دو هفته رفتم خونه مامانم موندم ولی دیگه بیشتر نمیتونستم از حونم و شوهرم دور باشم اومدم...
حالام هروقت حالم بد میشه شوهرم بجای اینکه پشتم باشه قربون صدقم بره همش میگه باید بری خونه مامانت یا مامانم چندوقت باشی تنها نمیتونی و یجورایی قهر میکنه و اخم میکنه حرف نمیزنه اصا یه وضهی
از صبح ساعت هفتم میره تا نه شب... بگم زودتر بیا یچیز میگه
دلم میخواد باهاش قهر باشم و بشینم فقط گریه کنم اصا نمیتونم باهاش حرف بزنم اونوقت خودش به در دل همهههههه گوش میده و واسه همه گوش شنواس...ولی من تا یچی میخوام بگم.... حالمم ک بد میشه اون از من بدتر میشه و میگه منو داغون میکنی همش سردرد دارم از دستت و ...
دلم میخواد گریه کنم😭😭😭😭😭
نمیخوام از خونه زندگیم دور باشم خوب میگم مگه چون حامله ام باید نه ماه زندگیمو ول کنم برم؟ یا فکرمیکنی بچه فقط تغذیهش مهمه... حا روحیم مهم نیست😢😭😭😭😭چیکار کنم