دقیقا دو هفته است زایمان کردم قبل حاملگی میگفت اگه بچه دار نشی یه زن دیگه میگیرم تا من حامله شدم کل نه ماه حاملکی من هورمونای جنسیم فعال شده بود اون بمن دست نمیزد حتی من گریه میکردم بعد زایمان انگار نه انگار براش بچه با چه مصیبتی که خودش میدونه اوردم عین رباته بی حسه اولین جمعه بعد زایمان ماروتنها گذاشت رفت باغش تا شب وقتی اومد انقد گریه کردم تا ساعت ۲ نصفه شب فقط فشش دادم و گریه کردم اصلا سعی نکرد ارومم کنه براش کلا کوچکترین اهمیتی ندارم دومین جمعه که میشه امروز بازم وقت نهار منو دوتا دخترکوچیکموگذاشت رفت دنبال ماشینش تا ساعت۳ اخرش که من اعصابم بهم ریخت و داد و بیداد سرش کردم برگشت هیچکس باما رفت و امد نداره با مادر و پدرخودم و خودش قهریم کل اون دوهفته با شکم بخیه فقط دو روز کارگرداشتم شب اول عمل و روز سوم عمل خسته ام حالم بده