سلام وقت بخیر امروز تولد شوهرمه
دیشب خونه مابود طفلکی میگفت ک دوهفتس این تولد ذهنمومشغول کرده چیکارکنیم؟
قبلاهم تاپیک زدم بامادرشوهرم رفت امدندارم و باعثش هم مادرخودشه
شوهرم دیروز گفت باید خانوادم پاپیش بزارن توکاری نکردی خدایی منم حرفی نزدم
خیلی دلش پربود فقط گوش کردم
دوستان توروخدا درقبال این حمایتهای شوهرم که تنهادلخوشیمه یک عده خیلی سرد اینجا نظرمیدن ک انگار من مقصرم درحالیکه انگار همتون عین خواهرمین اینجا حرفای ته دلمومیزنم
نمیخوام نشناخته قضاوت کنید
ولی شوهرم خیلی ادم منطقیه وباانصاف هست بعضی وقتا من مقصربودم باهام صحبت کرده وحلش کردیم
امروز قراربود باهم تولد بگیریم فقط دوتامون
ک مامانش ومن اگر خواستیم فضای مجازی عکس بزاریم فک وفامیلای اونا نفهمن
ک زنگ زد گفت امروز مادرم قراره برام تولد بگیره بیا سه ساعت باهم باشیم بعدمن برگردم خونه
طفلک پشت تلفن بغض کرده بود
منم گفتم دیشب ک صحبت کردیم این برناممون نبود ولی خب خانوادت لج کردن بامن،امروزو بااونا باش خونه خودتون بمون
فردا بیاباهم باشیم بدون محدودیت تایمی
اخ ازطرفی هم لوله اب خونشون ترکیده انگار میخواست بره خونه پدربزرگش حموم که نزاشتم گفتم امروزو خونتون باش فردا میری حموم و قرار میزاریم
______یعنی خیلی متاسفم برا مادرشوهرم حقیقتش انتظار داشتم زنگ بزنه برا امروز حتی شده جهت ابروداری ظاهری پیش خواهرشوهرای خودش من از بچه اول اون هم کوچیکترم داره بامن لج میکنه
امیدوارم خدا اصلاحش بکنه.