یه رفتاراییش رو میبینم میگم کاش منم این طور بودم. مثلا سیر بشه هر چقدم تو بشقابش مونده باشه دیگه لب نمیزنه ولی من چه خونه خودمون چه مهمونی حتی اگه سیر شده باشم حس میکنم مجبورم غذامو تموم کنم وگرنه حروم شده. غذای خونه هم که باقی میمونه به زور میخورم که دور نریزم. یا مثلا شوهرم اگه در طول روز تنها باشه شده میره با دوستش کافی شاپ چیزی سفارش میده یا میره رستوران خوب غذا میخوره ولی من اگه بیرون برم یه ابمیوه هم دلم نمیاد بخرم هم چون میگم خرج بیخوده هم تنهایی دلم نمیاد. یا واسه خودش تنهایی فیلم می بینه من اصلن بدون اون چیزی نمی بینم صبر می کنم تا با هم.