سلام دوستان من چهار روز پیش با شوهرم بحثم شد گفت برو خونه مامانت من نمیخوامت منم اصلا حوصله نداشتم اصلا اون روز حالم بد بود اومدم خونه مامانم . دیروز متوجه شدم باردارم الان نمیدونم چیکار کنم و چی بگم که بیاد دنبالم یا اگه واقعا میخواد جدا شیم تکلیفم روشن بشه . هشت ماه بود منتظر بودم باردار بشم هرروز ارزو میکردم باردار باشم ولی روزی که همه چی خراب شد باردار بودم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
شاید فکر کرده الکی میگی و میخوای با این حرف امتحانش کنی یا بکشیش سمت خودت بهتره یا عکس بی بی ...
منم میگم زنگ بزنم بهش بگم بعد بگم به مامانم اینا هم نگفتم ک قهر اومدم گفتم شوهرم اینروزا سرش شلوغ بوده من اودم پیش شما بمونم چون هنوزم چهار روز گذشته.فکر خوبیه؟
نه به ادم شوهرات نگو.مشتتو واسه همه وا نکن مادرت هم نباید میفهمیدولی خوب شده.انشالله پاقدم بچه ات خو ...
ممنون عزیزم . چند روزی هم بود تو کارش مشکل داشت همش با رئیسش دعواش میشد تازه رئیس جدید اومده بود براشون .ولی خانوادم اصلا ب اون حق نمیدن میگن باید التماست کنه منم اونو میشناسم ک نمیاد التماس .
ب خانوادش اصلانگو اخه ادم خبربارداری روباپیام میده 😑 فک کرده الکی گفتی خوب اونروزم ک جلوش ...
اره مخصوصا خانواده ی این که دیگه تا اخر عمر داستانشو تعریف میکنن میخندن ولی من تا حالا با خانوادش بحثمنشده . صبر خیلی سخته مخصوصا توبارداری همش بی قراری مخصوصا اگه مشکل داشته باشی من ی بارم سقط داشتم میترسم