از دست جاریم و مادرشوهرم و برادرشوهر کوچیکه حرصم گرفته بود داشتم به شوهرم میگفتم ک جاری این حرفو بم زد و اینا شوشو هم طرفداری اونارو میکرد دیگه خیلی ناراحت بودم گریه میکردم آرومم صحبت میکردیما ولی مادرشوهرم دوبار اومد تو اتاقو رفت ولی چیزی نگفت چندروز بعد بش زنگ زدم باهام سرد حرف میزد😐😐😐نمیدونم چیکار کنم🙁غلط کردممم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
پای مادرتان را ببوسید،آنقدر که به گریه بیفتد.از گریه ی او شماهم به گریه می افتید.آنجاست که کارتان روی غلتک می افتد و درهایی که به روی خود بسته اید را خدا باز میکند.
منم دیشب دقیقا داشتم همینا رو میگفتم فکر کنم صدامون رفته بالا شنیدن چیا گفتیم حستو درک میکنم
خیلی به این جمله روانشناس فکر میکنم که میگفت باور کنید اینایی که میان پیش من و ازم مشاوره میخوان مشکل ندارن اطرافیانشون هستن که مشکل دارن و من واقعا متاسف میشم و درمونده
خب عزیزم حتی اگر دقیقا متوجه نشده باشه چیشده حتما متوجه شده چیزی بین شما و شوهرت پیش اومده. اون هم که نمی تونه بی تفاوت باشه و عین بیخیال ها خوشحال و شاد و خندان باهات حرف بزنه. چه شنیده باشه چه نشنیده باشه در هر صورت متوجه شده یه چیزی هست. پس انتظار نداشته باش نگران نباشه. آدم نگران هم شاد و شنگول نیست. و کلا توی این جور شرایط خودت رو بیخیال بگیر تا همه بیخیال بگیرند. اگه جدی بگیری بقیه هم جدی میگیرند. این رو هم بدون بسیار کار غلطی هست اشتباه خانواده همسرت رو به همسرت میگی. شوهرت یا شما مسئول اشتباهات خانوادتون نیستین. اگر هم نیاز به همدلی همسرتون دارید بهش بگین ناراحت شدم بهم دلداری بده. اونوقت همسرت متوجه میشه قصد شما آتیش زدن بین روابط همسرت و خانوادت نیست. قصدت آروم شدنته. و کمکت میکنه آرومت کنه. ولی زیاد کشش نده که پشیمون بشه از همدردی کردن باهات.