تاپیک قبلیم نوشتم دیروز از نه صبح رفته بود کوه و من نمیدونستم نگران شدم تا 8شب منتظر بودم زنگ میزدم بهش که یهو ساعت 8 گوشیش زنگ خورد و جواب داد منم اعصابم خورد شدگفتم کوفت کجایی تو
اونم گفت کار داری؟من قطع کردم یه ساعت بعد زنگ زد گفت رفته بودم کوه.من ناراحت بودم و گفتم باشه خدافظ
اومد خونه منو گرفت زیر لگد که چرا نگران بودی چرا اونجوری گفتی؟
گفت تو غریبه ای.مامانم که از شکمش اومدم اینهمه گیر نمیده بهم.ولی تو غریبه ای گیر میدی
انقدر زده سرم داره میترکه
خلاصه گذشت و امروز من گفتم جمعست شاید نخواد بره سرکار منم تا 9خوابیدم
پاشده منو با لگد بیدار کرده میگه ببین شبیه روانیا شدی...