سلام کسانی که میگن ووی ترسیدیم این چه تاپیکیه یا الان وقتش نیست شب وقشته لطفا اصصصلا اظهار نظر نکنن من چندوقته یه مشکلی برام پیش اومده حس میکنم کسی توی وجودمه و داره آزارم میده چون نمیتونم ازش فرار کنم خودمو به کوچه چپ میزنم فایده نداره باز دیشبم اتفاق افتاد از صبح هی میگم خودمو با نی نی سایت و گوشی و اینا سرگرم کنم فایده نداره باز یه چیز عجیب دیگه دیدم الان همشو تعریف میکنم ماجرا از جایی شروع شد که یک روز صبح که همسرم رو راهی کردم رفت سر کار خودم برگشتم تو تخت و باز دارز کشیدم دیدم همسرم در رو باز کرد و برگشت خونه با خودم گفتم چرا برگشت؟نکنه از سرویس جا مونده؟چی شده؟از کنارم رد شد و رفت خواستم ازش بپرسم دیدم نمیتونم دیدم همسرم اومد و کنارم خوابید و موهامو از پشت گرفت تعجب کردم صدای نفس کشیدناش بیخ گوشم گرمای نفساش بخدا راست میگم انگار که فلج شده بودم یهو تو دلم توکل بخدا کردم و دااااد زدم برگشتم دیدم هیچی نیست به سوهرم زنگ زدم گفتم کجایی؟گفت تازه رسیدم سرکار و منم هیچی بهش نگفتم شوهر من شبکاری هم داره که شبکاری هاش من تا صبح تنهام بچه دارم نمیشیم بیشتر وقتم رو تنهام حالا یه چند وقته که تا شوهرم خونه ست همه چیز خوبه به محض ابنکه همسرم میره سرکار شروع میشه جرات خوابیدن جدیدا ندارم همش حس میکنم صدای کشو ها میاد یا یه سایه تند از کارم رد میشه سعی میکنم برای هرچیزی دلیل علمی و فیزیکی پیدا کنم و خودمو آروم کنم پریشب خواب بودم دستم روی سرم بود جوری که بازوم روی گوشم بود و به پهلو خوابیده بودم معمولا اینحوری میخوابم یهو یه چیزی محکم خورد به پهلوم با جیغ از خواب پریدم و شوهرمو صدا کردم یادم اوند شوهرم شبکاره و خونه نیست دیشب چهارپایه فلزی تو حیاط یهو بی دلیل کشیده شد روی زمبن و صداش اومد اما اینبار همسرم خونه بود سریع رفت تو حیاط و فقط تونست بگه بسم الله بعدم خودشو حمع و جور کرد اومد داخل با لبخند بهش گفتم تو هم حسش میکنی؟گفت چی رو و خودشو به اون راه زد دیشب که خواب بودم پتو از روم کنار رفت بلند شدم شوهرمو صدا کردم خواستم بلند شدم سرپا از ترس شوهرم بغلم کرد گفت چته؟شاید پای من خورده به پتو خوابم برد خواب دیدم کسی در میزنه محکم و یک نفس در رو باز کردم دیدم هیچوس نیست به محض بستن در باز در زد باز در رو باز کردم کسی نبود بازم تو خواب جیغ زدم شوهرم دیگه نگرانم شده بود تا چند ساعت ظاهرا نخوابیده بود و مراقب من بود اما من خوابم برد صبح رفتم مسواک بزنم برگشتم تو اتاق یهو پام خورد به پای کسی در حالی که هیچی رو زمبن نبود کسی هم تو اتاق نبود خلاصه چند وقته ترسو شدم و مرتب دارم برای این اتفاقات دنبال دلیل علمی میگردم همه حرفامو تو پست اول گفتم که گله نکنید بگید قطره چکونیه و اینا سوالم اینه که من اشتباه میکنم یا ممکنه واقعا یه چیزی هست کنارم خودم حس میکنم یه جیزی عست که ازم لحظه ای دور نمیشه حس میکنم داره نوشته هامم میخونه