تازه عروس بود که شوهر شهر دیگه ای کار میکرد اونو میذاشت پیش مادر وپدرش میرفت وهفته ای یک بار میومد،اونا کلا بداخلاق بودن ویه خواهرشوهر داشت که ازدواج کرده بود و مادرشوهروخواهرش به تازه داماد میگفتن بازنت حرف نزن که پول تلفن بدی و...تازه داماد هم به نوعروسش میگفت فقط احوال همو تلفنی بپرسیم،ی روز شوهر خواهر شوهرش زنگ میزنه به تازه عروس میگه خانم ومادر خانومم همش بدگویی میکنن از تو وتلفنی هی شوهرتو سرد میکنن من چون میدونم تو ادم بدی نیستی گفتم درجریان بزارمت و ی رابطه ی دوستانه بینشون برقرار میشه چون نوعروس متوجه میشه که شوهر خواهرشوهرش راست میگه چون هرچی مادر شوهره تعریف میکرده اینم میگفته به نوعروس وعین حقیقت بوده مثلا در این حد که میگفته امروز ظرف نشسته و واقعا هم نشسته بود اینجوری تلفنی پیش میره و ی روز ماجرار لو میره و از اونروز به بعد دیگه شوهر خواهر شوهر ی زنگ کوتاه هم نمیزنه از حال اون بپرسه درصورتی که قبلش روزی ده بار هم زنگ میزد و عاشقانه وار دوستش داشت چون خودش هم از زندگیش راضی نبود یعنی الان فقط به بعضی وقتهادیدنش دلخوش کرده یا میترسه یا دوستش نداشته اصلا الان نظرتون در مورد اون مرد چیه هدفش چی بوده فقط ابرو ریزی یا دلش گیره ولی نمیتونه کاری کنه یعنی حتی ی زنگ یک دقیقه ای هم نزده با اینکه میدونه دوباره زنگ بزنه هم کسی نمیفهمه...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نه ولی بعدش بچه دار شدن هر دو خانواده ولی اون مرده کلا مثل قبل خیلی با زن وبچه هاش نیس بیشتر فراریه بچه هاشو خیلی دوست داره ولی خیلی خودشو درگیر کار کرده تاکمتر زنشو ببینه چون زنش خیلی زبون درازه
اول نمیخواد زندگیشو خراب کنه. چون لو رفته. دوما هوس بوده سر عقل آمده که این چکار داره میکنه سوم اینکه از برادر زنش میترسه آبروریزی در کل اگه دوست داشتنی بوده بر پایه هوس و رابطه بوده چون غیر از این چرت محضه..... میدونم که میگم. زنه بچسپه به زندگیش که شر و آبروریزی دارا