دعوا که کرد باهام گفت از مامانت کمترم بهش زنگ نزنم نگم طلاقت میدم بیچاره مامانم روز بعدش میگفت البته بدروغ که دیروز ظهر خوابتون دیدم دیدم ناراحتی با شوهرمت بچه هاتم گریه میکنن بیدار شدم خیلی گریه کردم روز بهدش زنگ زد گفت شوهرم پیام داده بهش ک به دختر بگو توافقی طلاق بگیره من نمیتونم باهاش زندگی کنم.و کلی قسم ک چیزی گفت چیزیش نگو ولش کن به ما چیزی گفت اصلا جوابش نده...چقدر از صبر خدا گلایه کردم به خدا.آخه کی جواب خودشو و ننه بیشعورش میده ک دلم من شاد بشه.
شوهرم وقتی دیوونه میشه قاطی میکنه خیلی حرفا میزنه.
حلا از یکشنبه قهریم و اصلا حرفم نزدیم همش میگم این ک ب روی خودش نمیاره کاش خودم پیش قدم واسه آشتی میشدم از طرفی خیلی پررو هست و بیشعور نمیدونم چ کنم.آخه من از قهر بدم میاد ولی دوستم ندارم آشتی کنم