یه خانومی بود شوهرش معتاد بود یه بچه داشت خرجی خونه نداشتن میومد مدرسه مامانم یه سری خورده لباس میاورد مدرسه های دیگه هم میرفت خلاصه حسابی جا افتاد تا اینکه رفت یه زیر زمین تو پایین شهر کرایه کرد جنساشو اضافه کرد ریخت اونجا لباسای کاربردی میاورد با قیمت مناسب حسابی فروش داشت جدیدا شنیدم که تو پاساژ مغازه زده ماشینخریده از شوهرشم جدا شده اینو گفتم هیچ وقت دیر نیست برای شروع هر موقع اراده کنید میتونید کار سازی کنید😍😍