اول ازین بگم ک من قرص سقط میفروشم.دیشبم ب خاطر مشکل همسرم خیلی صلوات فرستادم و ذکر گفتم.دیشب خواب دیدم ک خونه عمم شمال بود وهمه بودیم خونش کنار دریا بود.و همگیوچندروزی اونجا بودیم ولی شوهرم نبود.مامانم با بابام رفتن بیرون منم فکرکردم دخترم ک سه سالشه باخودشون بردن.یهویی دیدم ی دکل برق کنار دریا بود و بهش موج زدو اتیش گرفت.همه داشتن ازش فرار میکردن ولی دخترم داشت ب سمتش میدووید.رفتم دنبالش ک مانعش بشم یهویی از چندسانتی برق گرفتگی گذشت و افتاد تو دریا.خیلی تاریک بود من بزور میدیدمش و هرچی ب مردمی ک داخل اب بودن میگفتم دخترمو.بگیرید نمیگرفتن.دخترم از من فرار میکرد و منم اینقدر رفتم تا گرقتمش.بعد اومدم.پیش بقیه و کلی گریه کردم.تو.خوابمم قرص میفروختم و ب خدا گفتم تو.به بچم رحم کردی منم.بخاطر تمام.گناهانم توبه میکنم.حتی پیش خودم.تو.خواب فکر کردم.خدا ب بچه من رحم کرد و من با فروختن اون قرص باعث میشم ک جون بچه ها.از بین بره