2733
2739

اول یه توضیحی بدم،ما سه تا عروسیم. جاری بزرگم یه شهر دیگه زندگی میکنه از ما دوره، ولی من و جاری دومی و مادرشوهرم تو یه شهریم. دو روز پیش جاری بزرگم اومد خونه مادرشوهرم چندروز بمونه.شبش مادرشوهرم به مازنگ زد بیاید واسه شام. ما هم رفتیم. فرداش من دیگه نرفتم.چون بهم زنگ نزد نهاربیا، حال خودمم بخاطرباردار بودنم زیاد خوب نبود. عصرشوهرم اومد داشت استوری هاشو نگا میکرد یهو گفت اینو نگا کن، دیدم جاری دومی عکس سفره نهار گذاشته، قرمه سبزی بود با کلی مخلفات، نوشته بود مادرشوهرپز، منم از هیچ چی خبرنداشتم، خیلی ناراحت شدم.گفتم پس چرا چیزی به مانگفتن.آخه جاریم خودش مهمون داشت مامانش و داداشش و زن داداشش اومده بودن خونش، یعنی با مهموناش رفته خونه مادرشوهرم.ازین ناراحت شدم که منو آدم حساب نکردن. همه بودن بجز من😔

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

تا اینجاش که ناراحت کننده نبود

خدایا مارا به غصه های معمولی مان برگردان...به قسط های عقب افتاده ،ترافیک های طولانی،خیابان های شلوغ، دغدغه های زیاد،هدف های سخت،خستگی های مفرط...به همان روزها که همدیگر را قضاوت میکردیم وبه قضاوت های هم توجهی نمی کردیم.به همان روزها که دنیا اینقدر آلوده نبود،که آلوده بود وحاد نبود ،که آلوده  بود واز آلودگیش نمی مردیم...که دلواپس حال عزیزانمان  بودیم نه جانشان !ما را برگردان به روزهایی که سلامتی اینقدر گریز پا نبود ،که میشد لابه لای همین مشکلات و دغدغه های ریز ودرشت،با خیالی آسوده فنجانی  برداشت ،چایی ریخت ...کنار پنجره ای ایستادودر کمال اطمینان و آرامش نفسی عمیق کشید .که می شد کسی را به آغوش کشید وآرام شد .میشد دستان کسی را گرفت وبدون هراس تمام شهر را قدم زد وغصه ها و درد ها را فراموش کرد .دلمان لک زده برای یک آغوش، یک لبخند ،یک خیال تخت...دلمان لک زده برای یک زندگی آرام و معمولی ...خدایا در آغوشمان بگیر که خسته ایم ...خودت حال زمین را خوب کن 
2738
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687