ما پنج ساله که بچه میخوایم و ناباروری داریم و مشکل هم از همسرم هست تا پارسال که به همه مبگفتم به خاطر درس من فعلا نمیتونیم بیاریم تا اینکه توی چهارمین انتقال جنین مثبت شد و حتی صدای قلبشو شنیدیم بخاطر اینکه نیاز ب مراقبت داشتم رفتم خونه پدر و مادرم اما خب روزانه آمپول داشتم برای همین به خانواده خودم گفتم مشکل دارم که یه وقت نسبت به شوهرم سرد نشن علیرغم تمام مراقبت ها و احتیاط فراووون بچه ام سقط شد. بماند که کلی قبلش خانوادش بهم میگفتن پس کی بچه میارین و در مورد سقط هم من رو مقصر میدپنستن درصورتیکه دکترم گفت جنین ضعیف بوده . حالا دوباره حرف ها وحتی بی احترامی های خانوادش شروع شده. خواهر شوهرم گفت خوب برین بکارین. شوهرم به هیچ عنوان حاضر نیست خانوادش بفهمن من هم که همه جا نمی تونم سپر بلا باشم جلوی خانواده خودش خودش باید حمایت کننده باشه نه من!! منم میترسم خودم بهشون بگم ایراد از اونه هم اینکه میترسم آبروی مومنی رو ببرم هم اینکه شوهرم ناراحت میشه و هم ممکنه از من باور نکنن. هر چی هم بهش گفتم که خواهرت و آبجیت اینجور گفتن و... هیچ حرکتی نمیزنه که بره مشکل خودشو بهشون بگه فقط در جواب صحبت هام و ابراز ناراحتی هام سکوت می کنه حتی مستقیم گفتم بهش که تو باید بهشون بگی نه من!!