خودم 😐
بچه بودم فکر کنم ۱۰ سالم بود بعد خونه مادربزرگم و خونه ما نزدیک هم بود بعد مامان بزرگم تازه از مکه اومده بود مهمونی داده بود و کلی ادم خونشون ..
منو دختر خالمم رفتیم خونه ما که بازی کنیم بعد مامانم یه دونه از این جعبه ارایشیا داشت که همه چی داره سایه رژ...
منو دختر خالمم رفتیم سرش هر چی که تو جعبه بود مالیدیم به خودمون🥴 یعنی کرمو خالی کردیم رو خودمون در حد ماسیدن 😣یه رژ قرررمز دورتادور لب 😟 یه سایه صوووووورتتتتیی پرنگ پشت چشامون 😪لپامونم سررررخ 😫بعد حس میکردم وای چه قدر خوشگل شدیم یه اعتماد به نفسی پیدا کردیم که نگو
خلاصه من گفتم بیا همینطوری بریم که مهمونای مامان بزرگ ببین چه قدر نوه هاش خوشگلن 😐
و این شد که با اون ارایش و قیافه داغون راه افتادیم تو کوچه 😖😖و همچین هم با غرورم قدم میزدیم و حس خود داف پنداری پیدا کرده بودیم همه هم خیره خیره نگاه میکردن😫 تا اینکه رسیدیم خونه مامان بزرگ
همین که رفتیم تو همه برکشتن با تعجب نگاه کردن ما هم فکر کردیم از شدت جذابیتمون اینا محو شدن 😢🤒بعد مامانمو خالم ما رو بردن تو اتاق خالم میگفته انگار پشت چشاتونو زنبور نیش زده چرا خودتونو عین دلقک کردین 😭 کلیم دعوامون کردن ...
خلاصه که من از اون روز دیگه ادم سابق نشدم 😪😪