2737
2734

دوستان از تجربه هاتون بگین. من زایمانم ۲۹ ام بود.ولی چون فشارم بالاست فردا میرم برا زایمان و احتمال خیلی زیاد زایمان کنم. 

فقط نگین بیهوشی بهتره چون فشارم بالاست دکترگفته بیحسی بهتره برام و توبیهوشی فشارم ۲۰ ۲۵میرسه. وگرنه خودم بیهوشی میخواستم.

❤تمام لحظه های زندگی من ..به زیبایی بودن توست....❤


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
2738

بی حسی خیلی بهتره چون یواش یواش حس میاد تو پاهات و کمرت درد و میشه کنترل کردم، ولی بیهوشی تا به هوش میای تمام درد رو حس میکنی، من با بی حسی سزارین شدم ،نگران نباش 

لطفا برای شادی روح پدر عزیزم صلواتی بفرستید. اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم

هیچی نمیفهمی،بی حسی عالیه..بدنیا اومدن کوچولوتو میبینی..

بابام که رفت شهر خالی شد،مگر تو چند نفر بودی بابای گلم😭😭😭😭 فراموش کردنت هنر میخواهد و من بی هنرترین انسان عالمم😭😭😭

نه خیلی خوب بود نفهمیدم چیزی

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
انجام ندادم ولی حس میکنی منم از این میترسم و میخوام بیهوشی انجام بدم

توکه انجام ندادی چطور میگی حس میکنی؟والا ما بی حسی بودیم اصلا حس نکردیم،شما  از غیب نظر میدی گلم؟اصلا حس نمیکنی،خیلی عالیه،همون لحظه هم نینیت رو میبینی و بهترین حس دنیاست

توکه انجام ندادی چطور میگی حس میکنی؟والا ما بی حسی بودیم اصلا حس نکردیم،شما  از غیب نظر میدی گل ...

خخخ منم میخواستم حرفتی شمارو بهش بگم حس تایپشو نداشتم

 دنیا اگه عدالت داشت ... مرد هم بکارت داشت ...       
توکه انجام ندادی چطور میگی حس میکنی؟والا ما بی حسی بودیم اصلا حس نکردیم،شما  از غیب نظر میدی گل ...


گلم منظورم از حس ، حس درد نیست که ی جوری حس میکنی تیغو زدن و دست دکترمم حس میکنی که دارن چیکار میکنن

زایمان نکردم ولی خب بی حسی انجام شدم میدونم

آموزش بورسبه صورت مبتدی و با زبان ساده در این کانال لینک:navasanbazrexa@ همراه با تحلیل
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   niهانیتاha  |  17 ساعت پیش
توسط   mahsa_ch_82  |  18 ساعت پیش
توسط   eli99y  |  4 ساعت پیش