میخوام داستان اینکه چرا تو تاپیک قبلی دوست صمیمیم رو از دست دادم رو بگم
ما یه گروه دوست بودیم که تولد یکی از دخترا بود و نامزدش تصمیم گرفته بود جایی سوپرایزش کنه و منم چندان از جزئیات ماجرا باخبر نبودم تا همون روزش این دوست منم چند روز بود که سرما خورده بود و از خونه نمیزد بیرون و پیشمون نمیومد خلاصه که از این قضیه تولد اون یکی دوستمون و سوپرایز و اینا بی خبر بود و ما هم چون می دونستیم مریضه و نمیاد و زمان جشن هم انقدر یهویی نامزدش کیک و کادو رو اورد که به ذهنمون نرسید که اصلا بهش خبر بدیم همون لحظه ولی اصلا قصد نداشتیم که از عمد دعوتش نکنیم یا ازش پنهون کنیم اتفاقی شد و بعد که زهرا عکسای جشن رو تو گروه دید از ما کینه به دل گرفت و فکر کرد که عمدا همگی دست به یکی کردیم و به اون خبر ندادیم چون اون تنهاس نخواستیم تو جمع زوجا باشه و کنارش گذاشتیم و از اون به بعد زهرایی که عادت داشت هر نیم ساعت از من خبر بگیره از جفتم مث غریبه ها رد میشد و حتی جواب سلامم رو هم نمیداد ....