هفت ساله ازدواج کردم....دخترم پنج سالشه! از وقتی ازدواج کردم بخاطر شرایط شغلیه شوهرم تنهام' دو ماه سه ماه تنها، دو سه هفته مرخصی میاد پیش ما.... دخترم چسبیده بهم ولم نمیکنه...نه مهد میره، نه جایی هست بزارمش...خودشم یه بچه ی لوس و لجباز و یه دنده شده! برای اینکه نبود پدر و تنهاییه دایمی مونو حس نکنه بیست و چهارساعته در خدمتشم، بهترین تفریحات و سرگرمی و بازی تو خونه، خودمم باهاش بازی میکنم، بیرون' مسافرت' پارک' شهربازی، پیاده روی، خرید، دوچرخه سواری، خورد و خوراک و نطافت و همه چیش به موقع؛ واقعا کمبودی نداره، نزاشتم که حس کنه...
حتی کارمم ول کردم بخاطر زندگیم و بچم، تا حداقل من بالا سرش باشم، ولی واقعا بریدم، نه تلویزیون میتونم ببینم، چون همش کارتون باید روشن باشه، نه کارمو میتونم شروع کنم چون مهد نمیره، کسی هم نیست نگهش داره ، حتی بدون من نمیره بخوابه...الان دیگه دعواش کردم، از صبح ساعت ۷ بیداره، قشنگ تفریحشو کرده؛ بازیشو کرده، بیرون بردمش، حموم بردمش، و....میگه تو هم بیا ! وای منفجر شدم دیگه روش!
میخوام از فردا محدودش کنم ، بد بگذره بهش، بلکه بره مهد! منم ببینم چه غلطی میکنم، چاق شدم ، یه پیاده روی نمیتونم برم! باشگاه نمیتوتم برم، دندونام خرابه نمیتونم برم دکتر، مطالعه نمیتونم بکنم،
از طرفی مشکلات خودم'
واقعا اعصاب نمونده برام!