هوا خیلی مه الود و سرده اردبیل
پاییز سرد اردبیل رسیده عزیزم
و باران بی امان میبارد
باران!
شاید در نگاه اول این جمله، یک جمله خبری ساده باشد اما تو یک نفر عشق عمیق شیرین به باران را میدانی
حتماَ بهتر از هر کسی میدانی که چطور واژه کنار هم میچینم تا بوی تازگی باران اینجا را برایت تداعی کند آنجا که تو هستی نمیدانم
بارانی شبیه باران اینجا را داشته باشد یا نه
هزار بار نامه نوشتهام برای مقصدی که نمیدانم کجاست و در لفافه های کلمات از تو خواستهام چمدانت را جمع کنی و برگردی. نوشته بودم هر کجای دنیا باشی، بارانش طعم و قشنگی بارانهای پیادهروی خیابان منتهی به خانه را ندارد. اینها را نوشته بودم برایت. خیلی چیزهای دیگر را هم. نوشته بودم چای عطر دار خریده ام فنجان قرمز را آماده کرده ام. از شکوفه گل محمدی لای نامه ها برایت کنار گذاشته ام تا طعم چای را با عطر گل آذین کنم
و نوشته بودم که خوب یاد گرفتهام با هر چرخش زیر باران چطور اشک بریزم که کسی غصه ام را نفهمد. اینها را نوشته بودم که مثلا هوس آمدن را به جانت بیندازم. اما مگر آدمی که رفته و آدرسی از خودش بهجا نگذاشته، هوس برگشتن هم میکند. نمینویسم برگرد. من آدمِ مغروری نیستم
اما قلمم نوشتنهای حسرتگونه را دوست ندارند. من فقط میتوانم از احوال اینجا و خودم برایت نامه بنویسم. اینجا هوا تازه است. خیابان تازه است. چای تازه است و دوست داشتن من از همهچیز تازهتر...
#21مهر۹۷
شیرین.قلیوند#
#باران_تند_پاییزی