عزیزم زندگی من مصداق بارز معجزه هستش، منم آدم گناهکاری بودم یه شب به اصرار مادرم رفتم شب قدر مراسم، خانم جلسه ای حرفی زد که دلم آتیش گرفت گفتم یعنی ممکنه خدا منم ببخشه، همون جا توبه کردم و از همونجا عوض شدم، چادری بودم از قبل ولی بی قید، همون جا روسریم رو کشیدم جلو به یکباره پوششم عوض شد رفتارم عوض شد دیگه حتی مراسمی که بزن و برقص بود نمیرفتم، دیگران مسخره ام میکردن، برای ازدواجم به خدا توکل کردم و با همه وجودم خودم رو بهش سپردم همسرم معجزه زندگی منه، همسری که هییییییییچ وقت فکر نمیکردم نصیبم بشه، لحظه لحظه خدا رو تو زندگیم میبینم، قربون خدا بشم یه قدم رفتم سمتش صد قدم اومد سمتم دقیقا وقتی که داشتم از پرتگاه سقوط می کردم دستم رو گرفت و من رو به آغوش کشید