اونایی که از احوالم خبر دارن بیام بگم اونایی هم که ندارند اگه دوس دارن تاپیک های قبلم رو بخونن
شوهرم زنگ زد گفت من طزلاقت نمیدم باشه یه مدت پیش پدر و مادرت بمون بعدش میام دنبالت
گفتم بیام کجا؟گفت خونت گفت من اونجا دیگه نمیام خونه بگیر میتونی؟گفت نه
پول ندارم الانم تو موقعیتی نیستی که تنها بمونیم شاید به کمکی چیزی لازم داشتی
گفتم موقعی که خونریزی داشتم از درد و ترس جیغ میزدم کی بود؟
با چه بدبختی زنگ زدم کی برداشت؟کسی اومد طبقه بالا بگه زنده ای؟
یه کم مکث کرد گفت الان جای بهتریه قسمت نبوده دنیا بیاد
منو بگی انقد عصبانی شدم ادامه داد حامگلیتم پر خطر بود
گفتم باشه تو راست میگی اگه پرخطر بود چرا اذیتم کردی؟چرا یه خونه نگرفتی
دیدی مامانت و اون دختره بی همه چیز دارن چیکار میکنن کیفت که کوک بود
گفت ببینم حوصله بحث ندارم برمیگردی تموم
گفتم تا یه قدم برنداری هیچ جا نمیام فهمیدی و قطع کردم
بعدشم هرچی زنگ زد جواب ندادم