من تو شهر غریب باردارم به خاطر کار شوهرم باید بمونیم ، هیچ کسی رو هم ندارم اینجا ولی جاریم هر وقت باهاش صحبت می کنم طوری اذیتم می کنه که خدارو شکر می کنم که تو غربت هستم . حالا قراره واسه چند هفته ای با مادر شوهر و پدر شوهرم بیان پیش ما، ولی نمی دونم چی کار کنم به خدا ، به خاطر بچم می ترسم ، نمی دونم کسی در شرایط من بوده یا نه ولی همیشه رعایتش رو کردم ، شوهرم می گه تو زنگ بزن حالش رو بپرس ، منم هر وقت باهاش صحبت میکنم استرس میگیرم، هر تیکه و طعنه ای می خواد میندازه که انگار من مادر خوبی نیستم ، اون بهتر می فهمه ، خلاصه که تو هر چیزی یه تیکه ی تیزی میندازه و شوهر منم میگه تو باید تحمل کنی ، تو باید اونو درک کنی، آخه منم الان باردارم ، چجوری می تونم تحملم رو زیاد کنم؟ غیر از اون خودم مهم نیستم من نگران بچم هستم 😢 خدا خودش بهم کمک کنه به کی چی بگم آخه ؟😭