خاطره خودمو میگم بخندی. ۱۴-۱۵ سالم بود با بابام رفتن داروخونه. دیدم یه جعبه گذاشتن فکر کردم آبنبات رنگی هست از این مکیدنی ها واسه سرماخوردگی. گیر دادم که بابا بخر. اونم محل نداد به ادامه صحبتش با مسئول اونجا پرداخت! منم گفتم خودم میرم برمیدارم میزارم جلوش مجبور شه حساب کنه. رفتم انتخاب کنم که دیدم بعلهههههه. ابنباتی در کار نیست. هنوز یادم میافته چطور آویزون شده بودم جلو مسئول اونجا که بابا من از اونا میخوام سه ساعت میخندم😅