سلام دوستان
خیلی از دوستانم اینجا میدونن من ازدواج دوممه..با آقایی ک از شهرما نبود و زنش فوت کرده و دوتا بچه داره..
زمانیکه ازدواج کردیم همسرم خونه و زندگی همسر سابقش داد به بچه هاش و برای من کل خونه جدا گرفت
اون موقع پسر و دخترش تو شهر خودمون بودن و همسرم بیشتر هفته پیششون بود باوجودیکه آپارتمان
رو عوض کردن و رفتن تو ساختمونی ک خاله ها دایی و مادر بزرگشون زندگی میکردن
ولی همسرم همیشه پیششون بود برای دخترشم ماشین خرید ک راحت باشن
اون زمان دختره تازه لیسانس گرفته بود و پسرش راهنمایی یا دبستان بود
پسره با من همیشه خوب بود ولی دختره ازاول بنای ناسازگاری با من گذاشت باهام بد بود...حتی یبار یه دعوای شدیدم داشتیم...
خلاصه بعد یکی دوسال دختره با یک پسر بسیار خوب ازدواج کرد و رفت تهران و اللحکدلله زندگی بسیار خوبی داره و البته من رو حتی برای عروسیش دعوت نکرد ک من ب همسرم گفتم اشکال نداره ممکنه من باشم یاد مادرش بیافته و...این سالها هربار میومد میرفت پیش عمه و خاله مادربزرگ ولی نمیگفت بیام البته شایدم از رو من نمیدید منم ک حوصله نداشتم هیچوقت نمیگفتم چون خیلی بهم بدی کرده بود و ....چندین بار باباش اون اووایل ب جون من انداخت چ حرفا نمیزد همش بهم میگفت دهاتی :|||| چون مال شهرشون نبودم:((