مادر خودمم خیلی استرسی هستن
کلا ما خانوادمون استرسین
پدرم بیمار بود از وقتی دنیا اومدم
مادرم بیچاره کسیو نداشت تنها همش تو بیمارستانا بود
ماهم ویلون و منتظر که چی میشه
اضطراب از دست ادن رو همیشه داشتم
بزرگ شدم مادرمم کنسر گرفت
کلا همیشه شوک داشتم
همیشه خدا خدا کردم پدرم مادرم نمیرن
شفا پیدا کنن
تو بارداریم بخاطر بیماذی مادرم خیلی گریه کردم
سعی میکنم کنترل کنم
خودم مریض شدم هربار بچم شیر میپره گلوش جونم در میره