2733
2734

ما ۵تاخاهریم. دوسال پیش خاهرسومیم که حسابدار بابام بود پول کلانی(حدوده ۱/۵میلیارد)ساله۹۵و۹۶ ازحساب بابام برداشت وریخت به حساب شوهرش .البته کم کم .که بابام نفهمیده بود.ونزدیک بودکه ورشکست بشه.


بعد ما پارسال فهمیدیم کاره خاهرمه وبه بابام گفتیم تقریبا یک چهارم پولی رو که برداشته بودنو ازشون گرفتیم.بقیشم بابام به خاطراینکه خاهرموطلاق نده بخشیدو هیچی نگفت.ولی ماها با خاهرمو دامادمون قهرکردیم.


البته بگم پدرومادردامادمون بااین وصلت ناراضی بودن.وعقد خاهرم تو محضربودوبدون پدرومادرداماد.

بعده شنیدنه این قضیه دزدی اونا راضی شدن وقرارشد عروسی بگیرن.

ولی مایکسال باهم قهربودیم.اصلن دلم نمیخاس ریخت جفتشونوببینم.ولی به خاطره بابام رفتم.البته ساعت ۹اونم فقط توتالار.حالا چون ماشب نرفتیم خونه عروس وداماد بابامو مامانم ناراحت شدن.

بعدم عروسی شهرستان بود وروزه بعدم خونه پدره داماددعوت بودیم .که اونم نرفتیم.باز مامانم اینا ناراحت شدن.


چندسال پیش بابام یه خونه داشت داده بود به منو خاهر دومیم توش کارکنیم .بعده اون قضیه که ناراحت شدن بابام اینا لج کردن که خونه رو پس بدین بچه های بی چشم ورو.

هروقتم میرفتیم خونه مادرم اینا اصلن باهامون حرف نمیزدن.

آیا واقعا ما مقصر بودیم.؟؟؟؟؟ 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

منو خاهرام خیلی ناراحت بودیم ازیه طرف داشتیم کارمونو ازدست میدادیم .ازیه طرفم بابام اینا باهامون حرف نمیزدن.

باورتون نمیشه دیگه دلمون داشت می پکید اونا پولارو برداشتن ماباید تنبیه میشدیم.


بالاخره یه روز تصمیم گرفتیم بریم باخاله ها ومادربزرگمون درده دل کنیم آخه هیچیو به اونا نگفته بودیم.

رفتیمو گفتیم اونام خیلی ناراحت شدن.

مامان بزرگم دلش برا مامانم میسوخت همش میگفت بچم تو این چن سال چه سختیایی روتحمل کرده و هیچی نگفته.

یه روز باهاش قرارگذاشت وباهاش صحبت کرد.


حالامامانم از اون روز با ما بدترشده وهی میگه نمیبخشمتون شما آبروی منو بردین.

آخه خدامیدونه قصد ماآبروریزی نبوده .فقط میخاستیم درددل کنیم .آخه خیلی تنها شده بودیم.



اینها بماند.

خاهر دومیم چند وقت پیش یهو قفسه سینه اش درد میگیره دکترا تشخیص آنژیو میدن.

خاهر۳۲سالم آنژیو شد.و۵روزتوccuبود.

الان یکماهی میشه.

باورتون نمیشه تواین مدت مادرم یه غذا درست وحسابی جلو خاهرم نذاش.


حالا اینام بماند. امروز اونجا بودیم .مادرم دوباره بحث وباز کرد کهچرا آبرو منوبردین دیدی خدا جوابتو داد.😢😢😢

من گفتم یعنی الان خوشحالی که آنژیو شده.گف آره.

تازه کاش مرده بود دیروز میباستم عاشوری براش می پختم😢😢😢

همه اینارو جدی گف.

خدایی گناهه ما چی بوده.

واقعا بیماری خاهرم به خاطره این بوده که مارفتیم به مامان بزرگم اینا گفتیم؟؟؟؟؟

2738
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز