ماهور جان اونا اصلا تا من درو باز نکنم وارد نمیشن حتی خواهرشوهر کوچیکم ک مدرسه نمیره ینی اینو بداشون جا انداختتم
وقتیم باز کروم همیشه چادر سرم بوده
یا اگلباسم باز بوده با همون چادر ازشون پذیرایی کردم
این اولین بار بود ک خواهرش اینطوری اومد و اولشم بهم گف مث خودت اومدم تو!!!!!
اینجا تنها جاییه ک میتونم حرف بزنم و یکم اروم شم
از دست شوهرم خیلی دلخورم ک گذاشته ی وقت اون تنها شه بعد بره بهش بگه.تا نگ داغ دل من اروم نمیشه
من این چن روز دایم فک کردم ک چرا نخاستم پدرشوهرم بفهمه
دلیلش اولش رو تو پست های قبلنم گفتم ک ترسیدم راه دخالت باز شه و اینا
اما الان ک خوب فک میکنم میبینم چرا نتونم از حقم دفاع کنم اون حریم منه دلممیخاد راحت باشم
من بیشتر ازین میترسیدم ک خواهرش میگف ابجی من عاشق تو بود الان ازت میترسه ابجی کوچیکه
ترسیدم ک حساس بشن ک اره چرا رفت و امد ها کمه
اما ای کاش اونشب نمیرفتم تا باباش بفهمه و حسابی میدونم ی دعوایی میشد منم از حق خودم دفاع میکردم
بنطرتون بازم اشتباه کردم؟؟؟؟من اینجا دنبال پیشرفتم اگ اشتباه بوده بهم بگین