بجه ها انقد ناراحتم حالم بده افتضاح شام رفتیم خونه مامانم تو بالکنش مرغ و خروس نگه میداره بعد داداشم یکی از مرغا اورد توخونه من ترسیدم اومدم بغل شوهرم نشستم اون هوامو داشته باشه بعد داداشم دید ترسیدم هی اورد کرد تو صورتم حالا من هی جیغ هیچکسم جلوشو نمیگیره ۳بار این کارو کرد بعد شوهرم هی هرو کر.من دیگه داشتم سکته میکردم بعد داد دست شوهرم گفت توام بیا بترسونش اوتم جای اینکه بگه نه گفت هرکاری خودت دوس داری بکن داداشم مرغرو انداخت بغل من من دیگه فقط زدم زیر گریه دوییدم ازخونه بیرون اومد خونه خودم داداشم نمیدونه حاملم ولی اون شوهر بیشعورم که میدونه الان حالم بده فشارم رفته بالا حس میکنم دارم غش میکنم