ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
منم فقط يه ست ٢٠تيكه بيمارستاني خريدم نميدونم بازم بخرم يانه فقط شلوار جدا گانه بخرم با بلوز استين ب ...
سایز صفر تحقیق کردم میگفتن فقط ماه اول استفاده میشه به اندازه کافی خریدم.حالا نمیدونم میشه سایز بیمارستاتی رو تا ۳ ماه استفاده کرد یه ۵ تکه بخرم یا نه.یک دست بیمارستانی ۵ تکه خریدم.مشخصه اصلا از سایز صفر بزرگتره
وای منم مشکل شمارو دارم من بچم اخردی دنیا میاد هنوز فقط یک بیست تیکه خریدم
خدایا شکرت . مامان جونم من و بابایی روز شماری میکنیم برا دیدنت .الهی دور پسر نازم بگردم .🥰🥰🥰🥰میشه برا سلامتی پسرگلم واینکه سالم بیاد بغلم یه دونه صلوات بفرستین🤩🤩🤩🤩💋💋💋💋ممنوووونم
من یه ست خریدم که زیاد استفاده نشد بچه زود رشد میکنه....تا وارد دوماه شد لباساش کوچیک شد
فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....
خدایا شکرت . مامان جونم من و بابایی روز شماری میکنیم برا دیدنت .الهی دور پسر نازم بگردم .🥰🥰🥰🥰میشه برا سلامتی پسرگلم واینکه سالم بیاد بغلم یه دونه صلوات بفرستین🤩🤩🤩🤩💋💋💋💋ممنوووونم
خدایا شکرت . مامان جونم من و بابایی روز شماری میکنیم برا دیدنت .الهی دور پسر نازم بگردم .🥰🥰🥰🥰میشه برا سلامتی پسرگلم واینکه سالم بیاد بغلم یه دونه صلوات بفرستین🤩🤩🤩🤩💋💋💋💋ممنوووونم