تلخ ترین حرفی که از خانواده ی شوهرتون شنبدبد چی بود

یه بارم دو روز بعد زایمانم بود کلی درد داشتم و چاق شده بودم و ظاهرم به هم ریخته بود ، گفت تو اول که عروس ما شدی ظریف بودی الان خیلی گنده و بد شدی 

مادر شوهر: راضی نبودم پسرم بیاد تو رو بگیره

من: پسرت ارزونی خودت.

نه اونم فکر داداشش بود اما نباید اینو میگفت من سرهمین موضوع خیلی ریختم بهم. خیلی.

😂😂😂😂😂😂

اونجایی ترکید که شوهرم واسم یه دسته گل خیییلییی بزرگ گرفته بود با نیم ست نقره البته به هیشکی نگفتیم نقره هست

زده بود روی گل ها

به اون یکی داداشش علامت داد بروو ببین اونا چیه؟😠😠😠

اونم گفت داداش واسش مدال و گشواره خریده😄😅

چه بی ادبن ببخشید خنده ام گرفت چقدر تو ذوقت زدن نامردا

من جلو روشون میگم محمد میگه دستپخت هیچ کس غیر تو پسندم نیست 😁😁😁😁

البته خودشون هم خیلی تعریف میکنن خدایی هر وقت میان خونمون بعدش میپرسن چجوری درست کردی

چ مرگشونه نمیدونم میخوان بگیریم رو سمون حلوا حلواشون کنیم حالا خبرش و دارم ک خودشون با خانواده شوهر کارد و پنیرن بازم رو دارن از عروس باید اینجوری بلشه اونجوری باشه میگن 

ایولللللللل👏👏👏👏👏👏👏😁

منم این مشکل رو داشتم اما همسرم نذاشت کسی بفهمه.

رفتیم پیش مشاور حل شد. البته همسر خودم هم کمی می ترسید.

تعجب میکنم همسرت چطور به خودش اجازه داد این موضوع رو به خانواده ش بگه.

الهی.. اجر شما با خداست عزیزم نه بنده اش❤️

من راستش تو همون اول عقد اینجور بهم گفت از ابتدا دیگه خیلی باهاش رسمی هستم و اصلا مثل خیلی از عروسا نیستم خیلی رسمی و محتاطانه برخورد میکنم

دلیلش هم بخاطر برخورد اولش هست 

بهترین کار همینه باید همگی مراقب باشیم ظاهر شوخی و جک خیلی ازار دهنده میتونه باشه

و خودمون ک مادر شوهر مادر زن شدیم هم رعتیت کنیم

یبار دوروز ازموعدم گذشت اوناگفتن ین چی تربیت میکنه اخه مگه خودش تربیت داره بعدشم گفت طلاقت میدم براپسرم اینبارخودم زنه حسابی پیدامیکنم توبی خانواده هسی و خیلی چیزاااا خخخخخ

مامان شدی؟

منم همین طور شوهرم خیلی ارومم میکرد از من بود همون چند ماه اول رفته بودم خ نه بابام طلاقم گرفته بودم خدایی صداش در نیومد دمش گرم 

اره یه پسر دارم

بچه اولم که باردار بودم میخواستیم باخوشحالی خبرشوبهشون بدیم که مادرشوهرم بابی تفاوتی گفت دیرنمیشد😔هردومون خنک شدیم...