من یک زنمو دارم , بیماری خساست داره , هر بار جایی دعوت میشه میره کادو میخره بعد دلش نمیاد به طرف بده, خونش پر از کادوهایی است که نداده, فریزرش پر از مواد غذایی سالها از تاریخ مصرف گذشته, جایی نمیره الا پیاده یا خودش را بندازه توی ماشین کسی خیلی چیزهای عجیب تر اصلا ارزش گفتن نداره , همیشه توی تشییع جنازه هاست تا برای شام و ناهار دعوت بشه هیچ روضه زنانه و مجلس ختمی را از,دست نمیده , همه چیزش را توی هفت تا سوراخ قائم میکنه, نمیرم خانه اش , برم تا یک هفته مریضم ...