مادرشوهرم مریضی سختی داشت و مریضیش برطرف شد شوهرم تو دلش نذر کرد ببرتش امام رضا. من شدییدا مخالف بودم ولی همیشه شوهرم رییسه و باکلی دعوا و زبون خوش و منطق نتونستم راضیش کنم نریم اخه بچه من پنج ماهشه و چهارده ساعت راهه تا مشهد. رفتیم مشهد و کلی از دست مادر و پدرشوهرم خون خوردم با دست کثیف و نشسته وقتی از توالت عمومی میومدن غذا میکردن توی دهن بچم. هرچی با لطافت و زبون خوش میگفتم اینکار نکنین حالیشون نمیشد اخه من اهل خشونت و دعوا نیستم. هروقت هم از کارشون یا حرفشون ناراحت میشدم و لبولوچم میفتاد شوهرم چنان چشم غره ای برام میرفت که تن و بدنم میلرزید. بچه پنج ماهم توی مشهد خسته میشد گریه میکرد همش میگفتن چقد بچت گرگروعه.بچم توی راه افتاب سوخته شد کل صورتش از گرمی جوش زد. خلاصه یک هفته تحملشون کردم تا اینکه همون روز که اومدیم شوهرم گفت خوب میشد فردا بریم جنگل. فقط در حد حرف گفت. جمعه پا شدم خونمو تمیز کنم کلی لباس نشسته و کلی کار داشتم یهو مادرشوهرم زنگ زد گفت من وسایل جمع کردم بریم جنگل. منم به شوهرم گفتم نمیام کلی کار رو سرم ریخته .کلی شوهرم باهام دعوا کرد و جمعه ما مثه همیشه با قهر و فحش و دعوا گذشت. حالا تا سه روز مادرشوهرم سرسنگین و قهر میشه. الانم افسردگی شدید دارم از دستشون. شوهرم وابستشونه منم دارم ذره ذره اب میشم. نمیدونم چکار کنم. دیروز تنها خونه تمیز میکردم بچه هم گریه میکرد ولی شوهرم مثه همیشه اصلا نه کمک کرد نه بچه رو بغل میکرد همیشه تنهام همیشه خسته خونوادمم دورن ازم
بمیرم چقدر بچت اذیت شده
بگو بره خونه مادر پدرش با اونا زندگی کنه
به همسرت بگو اگه بخوام بیام میام اگه نخوامم نمیام بازور نمیتونی حرفی پیش ببری و کارایی که تو مسافرت باهات کردنو دونه دونه بگو باارامش بعد اگه داد اینا زد بگو اروم دارم صحبت میکنم اروم جواب بده
تو مثل اوایل ازدواج منی...به. خودت سخت نگیر...
ای بابا برو بگرد تمیزکاری همیشه هس
بچتم یبار که مریض شه شوهرت ببره این دکتر ا ن دکتر دیگه همشون رعایت میکنن
واي اخه بچه خيلي حساسه زود مريض ميشه
يعني چي با دست نشسته بهش غذا ميدادن
اونم پچه ٥ماهه كه فقط. بايد شير بخوره
حالم بد شد😷😷🤐
شما همیشه خسته ای طبق گفته خودتون و با اونا همیشه خوشحاله یه همسر خسته و عرغرو و مخالف و یه مادر مهربون و پایه تفریح خودت ببین نهایتا انتخابش کدومه دوست من
شما با یه ادم وابسته ازدواج کردین و حالا بچه هم دارین پس طبیعتا از ایشون و زندگیتون راضی بودین که نفرسوم رو بهش اصافه کردین دیگه وقتشه مماشات کنین هرچقدر بحث کنین ایشون فراری ترمیشه
اصلا بچه پنج ماهه مگه عذا میخوره که بهش بدن؟وقتی دیدین مجبورین برین سفر باید به جای مخالفت باید امتیاز برای راحتی خودتون و بچه میگرفتین مثلا میگفتین فلانی جان بچه کوچکه مادرت مریصه پس پرواز بگیر با ماشین نمیشه رفت
جوری مثل یک بانو وملکه رفتار کنین تا همسرتون مدام مشاوره بخوادازتون نه مثل یه کارمند خسته و نالان
اویزون نکن چهرتو که جرات کنه چشم عره بره لبخند بزن ولی کار خودتو بکن قوانین محکم و عیرقابل عدول برای بچه بذار
خب شما نمیرفتی مشد اگه خیلی اذیت میشدی
شوهرت به خاطر نذری که داشت و سلامتی مادرش خواست مادرشو خوشحال کنه
من بودم اگه فک میکردم خیلی اذیت میشم نمیرفتم به شوهرم میگفتم مامانشو ببره
بنده خدا مریضه
خالپک تو سرش واقعااا این مردای اینجوری انقدر عوضین که چشمشون تو دهن ننشونه خو چرا ازدواج میکنن یکی دیگه رو اذیت میکنن.عزیزم چشم قره بره هیچ کار نمیتونه بکنه وقتی میگه بریم بگو نمیام خودت برو بزار چند بار بره توام محل نده خودش دیگه کمتر میره تو اسایش و ارامش خودتو اول درست کن فدا سرت که رفت
وقتی شوهرت اینطور و ازش محبتی نمی بینی ایکاش بچه ای هم.نمی اوردی
اینجوری تکلیفت مشخص میشد یا تو یا خانوادش
ای کاش بفهمیم تحمل گاهی بیخود
منم اول ازدواج مثل تو بودم ازشون بدم میاومد...الان کاملا ارومم...
دیگه هیچ چیز برام مهم نیست..
عزیزم چاره ای نداری جز اینکه رو خودت کار کنی تا بتونی از ذوش های جدید برای رام کردن شوهرت استفاده کنی... و این خیلی سخته و زمانبر اما می ارزه شوهرتو گول بزن باهاش نرم و لطف و بچه گانه خذف بزن جای اینکه لگی با مادرشوهر نمیام بگو که فلان مشکل برام پیش اومده مثلا چیزایی که خو ت میدونی روشون حساسه
اي خدا چقدر حرص خوردي تو دختر.
يه ذره محكم باش، مگه بچه اي كه بهت چشم غره ميره؟
عزیزم چرا اینارو به مادرشوهرت نمیگی؟چرا سختی هایی که با بچه نوزاد تو این مسافرت کشیدی به مادرشوهرت نمیگی؟باهاش صحبت کن اونم هرچی باشه آدمه مادرشوهر که یه موجود عجیب الخلقه جدا از ما نیست که؟بگو خانوادم ازم دورن شما باید منو درک کنین کمکم کنید.دیگه فردای بعد مسافرت جنگل چی چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
