مادر شوهره من زن بابای شوهرمه
و از اینکه شوهر من با خانواده من خوبه و خوش میگذرونیم خیلی ناراحته
چند روز پیش رفته بودیم بیرون با بابام اینا و خواهرم اینا، تفریح جای همه خالی
بعد امروز شوهرم رفته یه سر به باباش بزنه باباش با اخم و تخم برگشته میگه مامانت میگه فلان روز فلان جا بودیم دیدتون با داداشت بوده)
( پسر خودش)
با خانمت و مامانش و خاهرش رو ب رو شدن اینا حرف نزدن باهاش
خداروشکر شوهرم پشت مته و حرفاس اونا اصلا باور نمیکنه فقط اعصابم خرده آخه چرا اینقدر دروغ
شوهرم خب گناه داره یه دقیقه میره اونجا اخم و تخم میکنن بهش
خدا نابودش کنه امشب نفرینش کردم