دیدم هی بمن میگه برو تو خونه منم یبار میرفتم تو باز از استرس میرفتم بیرون
مادرش اومده با خونسردی میگه من دق و دلیمو خالی کردم تو نرو
شوهرم انقد عصبی بود میگفت داداشمم میزنم ابرومونو برده و مادرش میگه نه اون گناه داره!!
درصورتی ک همش تقصیر اونه چون تا نخواد نمیتونن گلاویزش بشن که!
بعد مادرشوهرم اومد تو خونه منم قاطی کردم از خونسردیش گفتم اگه شوهرم امشب کاری کنه منو دیگه اینجا نمیبینه و من میرم
تازه مادرش بخودش اومد ک بیا بریم بیاریمش و رفته میگه بخاطر باران بیا ناراحته