مامانم واسه درد دل کردن اومد خونمون که هواش عوض بشه اخلاقش اینه در مورد همه چیز اظهار نظر میکنه مهمون داشتم خونه تمییز می کردم بهم میگه واستا مهمونت عادت کنه دامادمون داشت می امد خیلی وسواسیه مامانم میگه داماد مون باید به حالت عادی خونه عادت کنه منم بهش گفتم همینجوری میگی که خونت نمی اد بعد گیر داد تو به من کثیف
داشت گریه می کرد من اصلا این حرفو نزدم دامادمون وسواسیه از دید اون گفت دیدم همینجوری غر میزنه منم داشتم پریود میشدم بهشم گفتم حالم خوب نیست بهش خیلی توپیدم ساکت بشه الانم میگم فکر کنم خیلی ادم بدیم باید بیشتر صبر میکردم ولی تو پریودی واقعا کلافم دست خودم نیست