بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من دوساله ازدواج کردم هنوز موندم تو دوران مجردی..گاهی وقتها خیلی میترسم ار اینکه ب طلاق برسیم..اخه واژینیسم هم دارم.همشم دلم میخاد برگردم عقب خونه پدریمو دلم میخاد
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
طبیعیه آدم سالها تنهاست بعد یکی پیدا میشه که همه چی تو باهات شریک میشه گاهی وقتا اعصاب خورد کن هستش من که چهارسال طول کشید تا دیگه کنار بیام وواسه مجردیم گریه نکنم. ولی خدایی ازدواجم خوبیهای خودشو داره درسته که راجع به لباس زیرتم باید طرفت نظر بده گاهی وقتا با مسواک تو مسواک میزنه تو رخت خواب مجبوری خور خورشو بشنوی وگاهی وقتا بوی بد پاشونو باید تحمل کنی و شلختگیشون رو اعصابه ولی در کل مردها موجودات بسیار خنگ و بچه ای هستند فقط کافیه خرشون کنی چشم چشم بگی وگندهشون کنی و به شکمش برسید دیگه واست میمیرن
خدایا تمام زندگیمو به دستهای تو سپردم پس مواظب عزیزام باش
شوهرم میگه من عمرا طلاقت نمیدم میگه شده تا خارج میبرمت تا خوب بشی..میگه باهم حلش میکنیم..اما من از خوب بودن زیاد ادمها میترسم..من لیاقت زندگی ک برام ساخته رو ندارم.من شرمنده ی شوهرم شدم.اون خیلی مرد صبور وخوبیه..اگه هم میگم طلاق بخاطر اینه ک دیگه خودم کم بیارم
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
نه عزیزم بریز دور فکراتو خیلیا بودن درمان شدن شما بستگی داره تا کحا میش رفتی در روز چقدر تلاش میکنی
دوساله تحت درمان بهترین دکتر سکستراپم تازه تمریناتمو شروع کردم.نزدیک هشت ملیون هزینه کردم..یه دکتر دیگه هم هست اونجام قراره برم
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
خانم خیابانی خیلی توی این جریان ماهر وخبره هستن ازشون وقت بگیر
من همون مامای مهربونِ سابقم😊 همون کاربرِ قدیمی که از سال ۹۲ اینجا بود :)) وقتی گوشیمو عوض کردم تاااااازه یادم افتاد ای دادِ بیدا من از کاربریِ قبلیم هیچی رو سیونکردم ؛ حتی ایمیلمم یادمنمیاد؛ ازون بدتر حتی خط ۶سال پیشمم دیگه دستم نیست!😑 اینجوری شد که من مجبور شدم دوباره نی نی سایت ثبت نام کنم...
عزیزم پیج ماماسایت رو توی اینستا فالو کن خانم خیابانی خیلی توی این جریان ماهر وخبره هستن ازشو ...
اره ولی دکترم معروفتر از ایشونهدرسته هزیته اش بالاتره اما خب خیلی خوبه
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....