خواهرم قبل از اینکه ازدواج کنه حس میکردم ک مامان بابام ببشتر از من میخانش اینم بگم من ته تغاریم مثلا میرفتیم بازار مامانم همش ب خاهرم میگفت این لباس قشنگه این لباسو بخر هرچی میخاست بخره اول برا خاهرم میخرید اکه دعوامون میشد بابامامانم سریع حقو ب خاهرم میدادن ازدواج کرد و رفت ی کشور دیگه من از خدام بود ک بره ب خودم میگفتم بذار بره مامانم تنها بشه محلش دیگه نمیذارم من ک دخترش نیستم ولی من دلم نمیاد حالا مامانم ب من وابسته شده هرجا میخاد بره من باید ببرمش ولی وقتی ک خاهرم میاد باز همون رفتارقبلو میکنن وقتی تنها میشه میاد سراغ من خیلی لجم میگیره من حسودم یا رفتار مامان بابام زشته!