ظاهرا شب خونه دخترخالشون با بقیه خاله ها و دایی ها دعوت بودن و مشغول درست کردن غذا بودن و خیلی خوشحال بودن.این وسط شوهر دخترخاله ی دوستم نبوده خونه.دخترخالش میگه ماشین دوستش مشکل پیدا کرده رفته کمکش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خلاصه تو پارکینگ داشتن چند تا از مردای فامیل کباب درست میکردن.دوستم میره نون و سیله بهشون بده که زنگ میزنن.دوستم میره دروباز کنه میبینه شوهر دخترخالش با یه وضع وحشتناک و لباس پاره پاره میاد تو وداداشم رو زمین داره میکشه و پرتش میکنه وسط حیاط