به خواهرشوهرم ک یدونس احترام زیادی میذاشتموسعی میکردم خیلی دوستش داشته باشم بعدماکلاخانواده ای بامادرشوهرم ایناهممون سریه موضوعی بادایی شوهرم قهریم
بعدانروزخواهرشوهرم خ مادرشوهرم داشت راجز داییش میگف منم گفتم حرف خودتونوبزنین چکاربه کارمردم دارین بعدخواهرشوهرم برگشت گف داییمه دیگه قرارنیسه ک اونوبه پای توبدم ویااونوبه توبفروشیم
خیلی ناراحت شدم خیلی انگاردهنش زهره ازش متنفرشدم