سلام دیشب با شوهرم داشتیم بحث میکردیم سرشام راجب رسم اشتباه عیدی آوردن.من گفتم رسم اشتباهی چشم و هم چشمی داره اگه کم بیاری بهت هزارتا حرف میزنن گفت کی؟گفتم خانواده عروس.یا مثلا یادت نیس مامانم اینا وقتی میخواستن واس من عیدی بیارن مامانت قهرکرده بود ک چرا منونگفتید تا ببینم چی آوردن؟یهو پرید بهم که ببند دهنتو بیخودمیکنی پا مامان منومیکشی وسط؟مامان من مگ چیکارت کرده.ساکت شو.هرچی گفتم بابا چی میگی؟من چه حرف بدی زدم؟من مثال زدم بازگفت خفه شو.شام و کوفت من کردو منم عصبانی شدم ازاین طرفداری بی مورد از مامانش درصورتی ک من دنبال مقصرنبودم فقط مثال زدم منم برگشتم گفتم برو تو واسه مامانت،مامانتم واسه تو عتیقه ها.یهو گفت خوبه منم ضعفای خانوادتوبگم؟گفتم بگو گفت من مث تو بی حیا نیستم مث سگ واق واق نمیکنم.اینوکه گفت دنیا رو سرم خراب شد تاحالا بهم بی احترامی نکرده بود،ما عاشق همیم اما با این حرفش صدبار دلم شکست احساس کردم چقد بی ارزشم چقد احمق بودم ک صدبار ازدست مامانش ناراحت بودم و یه بار به روش نیاوردم.صدبارخواسته بودبره باهاشون حرف بزنه وازمن دفاع کنه اما من نزاشتم .منم مقصربودم ک گفتم عتیقه اما اون عصبانیم کرده بودمن هیچی بهش نگفتم گفت ببند دهنتو خفه شو.بعد اون لباس پوشیدم تا برم پایین هوا بخورم نزاشت برم حالم بد شد و نفسم بالا نمیومد.الانم دارم دق میکنم ازناراحتی واقعا دلموشکست.میدونم منم مقصربودم اما نمیدونم الان چمه.یاد حرفاش میفتم دیوونه میشم.دوستان نظرتونو بگید