از وقتی از سرکار اومده همش داره تحقیرم میکنه .ما قرار بود خونه بخریم و بریم تو خونه خودمون اما امشب اومده میگه اگه طبقه بالا بابام اینا نمیتونی بشینی برو طلاق بگیر برو خونه بابات منم خیلی ناراحت شدم یهو دستشو کشیدم یهو گفت بخدا میزنم تو صورتت پاشو برو میمون.😭 منم گفتم خیلی ازت بدم میاد خودتو از چشمم انداختی .بخدا ظهر که میرفت سرکار یه عالمه حزفای عاشقونه بهم زدیم نمیدونم چش شده میگه من تا ده سال دیگه همینجا میشینم من نمیتونم با جاریم یه جا باشم بخدا اسایش ندارم از دستش توروخدا بگید چکار کنم دارم دیوونه میشم😭😭😭😭